کلم زندگیتان را کشف کنید! امروز دوستي داستان كشف كلم را تعريف كرد گفت وقتي براي اولين بار انسان كلم را كشف كرد شروع كرد به جدا كردن برگها يكي پس از ديگري دنبال چيزي ميگشت مغزي ،ميوه اي شايد وقتي اخرين برگ جدا شد ديد كلم همين برگهاي در هم پيچيده است وبعد فكر كرد چه استفاده اي ميتونه ازش بكنه. دوستم داستان را گفت كه ازش يه نتيجه گيري ديگه بكنه ولي بعدش فكر كردم : چقدر به زندگي من شبيه است برگها روزها و سالهاي زندگي هستند يكي يكي و بسرعت سپري ميشن و من به دنبال چيزي در اين ميان مي گردم غافل از اين كه اين روزها خود زندگي اند. به خودم ميگم : خب هر وقت حواست بود يه برگش و زندگي كن